سمت دوم

"اخرین خط کتاب راهم خواندم بالاخره تمام شد راحت شدم فردا امتحان زیست داریم درس سختی نیست دوستش دارم ساعت حدود 8.30 دقیقس وقت شامه ولی اون مرد لعنتی پایینه ازش متنفرم اون زندگیه منو نابودکرد.مادرم به خاطر اون از پدرم جدا شد ولی اون با یک زن دیگه ازدواج کرد و مادرم رو تنها گذاشت بعد از با دوسه نفر دیگه بود و حالا دوباره سراغ مادر من اومده. تقریبا هرشب اینجاست به دفتر قبلی ام نگاه میکنم از کی شروع به نوشتن تمام وقایعی که توی زندگیم اتفاق میافته کردم؟چرا دلیلم چه بود ولی هرچه که هست لا اقل کمکم میکند که فکرم را منحرف میکند مادرم صدایم زد:الینور الینور بیا بالا وقته شامه یه خبر خوب برات دارم مادرم لباس توی خونه به تن نداشت پس من هم باید لباسم را عوض میکردم یک بلیز سبزاستین بلند روی شلوار برمودای کرمی ام به تن کردم موهایم را بالای سرم بستم و با بیحوصلگی به طبقه ی بالا رفتم .مادرم با دیدن من لبخند گشادی زد و گفت الینور باوت میشه نقش اول فیلم دارک کستل رو به من دادن!سرم را تکان دادم اهان رمانشو خونده بودم مادرم رو کاناپه کرد و گفت اوه جرد گفتم خوش حال نمیشه. جرد روی کاناپه لم داده بود وسیگار میکشید هه دلش خوش بود مجری خوش قیافه و مشهور امریکایی! ساف نشت و سعی کرد یکی از لبخند های مثلا جذابش را بزند حالم را به هم میزد با لحن حق به جانبی گفت :الینور مادرت خیلی برای این نقش زحمت کشیده !به مادرم نگاه کردم یک پیراهن استین کوتاه مشکی تا بالای زانو تنش بود باکفش قرمز موهای بلوندش راهم دورش ریخته بود و در اشپزخانه مشغول درست کردن غذا بود از اوهم بدم میامد از همه ازهمه عصبانی شدم و از پله ها پایین دیدم دراتاقم را قفل کردم لباس خوابم را پوشیدم و پتویم را به دور خودم پیچیدم دفتر قدیمی ام را باز کردم و شروع به خواندن کردم.که متوجه موضوع عجیبی شدم در سال اول در صفحه ای که دوستانم را توصیف میکردم نوشته بودم: جنسیس اوهارو نیمکت دوم ردیف سمت راست یک پسر ارام که معمولا در خودش است و یک دوست عجیب سال دومی هم دارد.قد نسبتا بلند و چشمای خاکستری دارد .اما در دفترسال دوم نوشته بودم: جنسیس اوهارو نیمکت سوم ردیف وسط ارام بی حوصله و به نظر باهوش است نفر اول مدرسه در سال دوم که سم دختری که جلویش مینشیند را بدجوری درکلاس ضایع کرد.موهای مشکی و چشمان ابی متمایل به بنفش دارد. یک دقیقه مگر میشود رنگ چشم را هم تقییر داد اثری از لنز هم در چشمش نبود به علاوه به پسری مثل او نمیخورد که لنز بگذارد ویا عمل کند تا رنگ چشمش راتغغیر دهد!" لرد به خود لرزید رنگ چشم ارغوانی نشانگر قدرت رنک اس بود چطور ممکن بود ؟برای فهمیدنش باید بقیه ی دفترچه را میخواند. "شاید من رنگ هارا اشتباه دیده ام ولی نه حافظه ام در این حد خطا نمیکند صدای تنفر برانگیز جرد از پشت در اتاق امد الینور نمیخوای بیای شام مادرت کلی زحمت کشیده !از چاپلوسی هایش جلوی مادرم متنفر بودم چون میدانستم او ارزوی مرگ مرا دارد درست مثل من!


نظرات شما عزیزان:

kayel
ساعت14:27---8 تير 1393
قشنگ بود یعنی بد نبود جای بهتر شدنو داره

مریم
ساعت1:53---18 خرداد 1393
این که خیلی غلط تایپی داشت!
پاسخ:اره ها خودم داشتم میخوندمش دیدم خیلی غلط تایپی داشت حالا درستش میکنم


barg
ساعت18:53---17 خرداد 1393
افرین طرز نوشتنت خوب بود داستانت خون اشامیه؟راستی چرا اسمتو نمیگی؟
پاسخ:نه خون اشامی نیست جادوگری البته فقط یکم همین اسمم برفه. البته فعلا


دوست تو
ساعت11:02---17 خرداد 1393
بقیش کو من بقیشو میخواممممممممممم زودددددددددد
پاسخ:حالا یه چند روز دیگه میزارم


رز سفید
ساعت10:53---17 خرداد 1393
خیلی خوب بود قشنگ میتونستم تصورکنم.
پاسخ:ممنون خوشحالم کردی


عشق خاموش
ساعت10:51---17 خرداد 1393
بی صبرانه منتظر بقیش هستم برف بانو خوشحال میشیم اسم واقعیتونو بدونیم!

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 16 / 3 / 1393برچسب:, | 11:58 AM | نویسنده : برف |

.: Weblog Themes By VatanSkin :.